تعداد بازدید 10
|
نویسنده |
پیام |
jiminotron
ارسالها : 3
عضویت: 8 /7 /1392
محل زندگی: تهران
سن: 18
شناسه یاهو: jamshidrahimi553@yahoo.com
|
پیرمرد و زنش
پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته کنیم،من میرم کافه،تو بیا سر قرار و حرفای عاشقونه بگیم.فردا پیرمرد به کافه رفت،ولی پیرزن نیومد.وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته گریه میکنه،پرسید چرا گریه میکنی؟اشکاشو پاک کرد گفت:بابام نذاشت بیام
|
|
پنجشنبه 11 مهر 1392 - 22:13 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.